جامعه کهنه

ساخت وبلاگ
دیورز نمی دانم به چه دلیل دل درد بدی گرفتم. شب بود و حدود یازده شب این دل درد شروع شد. به نظرم رسید برای خوردن شیر بوده که حتما کمی فاسد بوده یا موادی داشته که به من نساخته است. تا سه صبح راه رفتم اما دلم خوب نشد که نشد. تقریبا حدود سه صبح بود که شروع کرد به کم شدن درد و توانستم یک چشم بخوابم تا ساعت پنج که بلند شدم و رفتم اداره. توی اداره هم دل درد البته بسیار کمتر وجود داشت. هر چه گذشت بهتر است. یک نوشابه خریدم بلکه بهتر شوم و با وجودی که از نوشابه خوشم نمی آید یک ضرب خوردم. افاقه چندانی هم نکرد. اما خب باز الان که سر ظهر است کمابیش بهترم و رو به راهم. نشد درس بخوانم که اینش چندان جالب نیست. جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 121 تاريخ : يکشنبه 9 مرداد 1401 ساعت: 12:16

روز پنج شنبه تولد برکه بود. من نمی خواستم بروم و اصلا زمانش هم جور در نمی امد. ماشین هم که نداشتم.و مخمل گفت عصر با هم برویم بهتر است اما تو رانندگی کن. ما هم حدود پنج عصر رفتیم به سمت پردیس. جاده تقریبا شلوغ بود و از دور دست هم ابر سیاهی داشت می امد سمت تهران. رسیدیم به پردیس ابر شد باران سیل آسا. انقدر باران آمد که سیل شد و وقتی ما هم داشتیم از توی یکی از این آبهای خروشان که وسط راه درست شده بود رد می شدیم کف ماشین خورد به سنگی که آب اورده بود توی جاده و از دید هم پنهان بود. اگزوز ماشین عیب کرد و به خرخر افتاد. تولد برکه هم زیر باران برگزار شد نینا خیلی زحمت کشیده بود و برکه هم تا توانست شیطنت کرد و شیرین زبانی و رقصید و... خیلی خوش گذشت. بچه شیرینی است. کلی هم هدیه جور وا جور گرفت. من برایش یک پنگوئن گرفته بودم که اسمش را گذاشت تپلی. یکی هم براش دستیند گرفته بود که برکه همان شب اول گمش کرد و نیمه شب با بدختی پیدا شد. صیح با مخمل برگشتیم به تهران. مخمل گفت اگر وقت سیل آرام رانندگی می کردی این طور نمی شد. گفتم راست می گویی. خلاصه در این مورد حرف زدیم. عصر که رسیدم خانه محمد گفت می اید تهران. چند روزی هست که دنبال خانه است در تهران سه میلیاردی هم براش کنار گذاشته. گفتم بیا اما من بعد پنج هستم. گفت هشت شب می رسد خانه من. خانه را باید در همین هفته تمدید کنم. قال را بکنم تا بتوانم برنامه ریزی کنم برای یک سال دیگر. جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 125 تاريخ : يکشنبه 9 مرداد 1401 ساعت: 12:16

خانه پدری فیلم تلخی است درباره قتل ناموسی در طول دوران در یک خانواده و در یک خانه. پدر ی دخترش را با کمک پسرش به دلیلی که مشخص نیست میکشد . دختر قبلش بو برده چون گور دختر را در زیر زمین کنده‌اند. کار کشتن را برادر دختر انجام می‌دهد و بعد هم برادر پدر، یعنی عمومی مقتول سر و کله‌اش پیدا می‌شود که آیا کشتی، نکشتی؟ چون حرف پدر را باور نمی‌کند با پسرش یک شمشیر بر میدارد و می‌کند لای قبر دختر در زیر زمین و شمشیر هم خونی می‌شود و... بعد ازاین داستان چندانی نیست و ماجرا دور همین گور می‌گردد...فیلم در ابتدا شروع ویران کننده‌ای دارد اما در ادامه هیچ حرفی برای گفتن ندارد و درواقع فیلم همان چند دقیقه ابتدایی است که کش می‌آید و نیمه‌های فیلم دیگر ملال آور می‌شود.فیلم نتوانسته، نخواسته ریشه‌‌های این مسیله را باز کند. حدس من این است که فیلم ساز یعنی کیانوش عیاری پیش فرضه‌هاش را اثبات شده دانسته و نیازی به کند و کاو ریشه‌ها حس نکرده ... مردند دیگر.داستان تنک است ... برای من به این معنی است که یک حادثه آنقدر نویسنده را جذب کرده که نیاز ندیده کار بیشتری انجام دهد یا ...فیلم در دام شعار هم که نیفتاده ... از این فیلم بگیرید تا تریاک خوردن دختر و کتک خوردن زن‌ها و مخالفت با کار کردن و...گرچه در دل تاریخ این داستان روایت شده است اما بیننده نه تاریخ را می‌بینید و نه تغییر رویکردها و دیدگاه‌ها و... همان جور است که بود.بیننده موجودی بیرونی است با دست کم دو حس متفاوت. مردها شرم، زن‌ها خشم... تولید این حس کار چندان شاقی نیست. صبح تا غروب با این دوگان‌ها و تضادها سر و کار داریم ... باری اصلاح کجاست؟ تغییر کجاست ... کیانوش عیاری تغییری نمی‌بیند و در بر همان پاشنه می‌گردد... فیلم کم تاثیری جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 132 تاريخ : يکشنبه 2 مرداد 1401 ساعت: 18:01

امروز رفتیم فوتبال بازی کردیم. فوتبال خوبی هم بود. بد هم گل نزدم. اما در نهایت پا درد بدی گرفتم. خانه که رسیدم پا دردم بدتر شد و بی‌اندازه هم عطش داشتم. کمی طول کشید تا حالم جا آمد. فردا هم می‌خواهم بروم وزنه بزنم. حال همه بهتر شده است پس از کرونای سنگین که گرفتند. اما پدرم فعلا بویایی‌اش را ازدست داده است.

جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 130 تاريخ : يکشنبه 2 مرداد 1401 ساعت: 18:01

هوا گرم نیست. روراست داغ است. صبح ساعت شش هم داغ بود. توی راه غالبا مولوی گوش می دهم امروز هم همین کار را کردم. روز اول ترم تابستان بود اما تعداد کمی از دانشپذیران امده بودند. کرونا باز توی اداره پخش شده و توی راه روها یکان یکان همکارها بیمار می شوند. به هر کسی که می اید و بدون ماسک است یک ماسک می دهیم. کلا بی فایده است. کمی بی برنامگی در این زمینه احساس می شود و تازه بحث واکسن هم محل اشکال شده و حرف هایی در این مورد وجود دارد گو اینکه این سویه زیاد هم با واکسن کاری ندارد و کار خودش را می کند. ظهر ناهار مرغی که مامانم پخته بود خوردم. با عجله. خیلی خوشمزه بود. دیروز بعد از مدتها رفتم به پدر و مادرم سر زدم. پدرم هنوز مریض بود و بویایی اش را هم از دست داده. با مادرم رفته بودند خرید کنند، گمانم سیب زمینی، دعاشان شده بود. پدرم گفت دست طرف را گرفتم و... مخمل بهش گفت دست زدن به دیگران اشتباه است. بی جهت بحث کرده بودند و آخرش هم پدرم گفت بله دعا چیز بی خودی است اما خیلی زود از کوره در می رود. مادرم باز اعصابش دست خودش است اما پدرم نه. بی هوا دادش در می اید بعد هم پشیمان می شود مثل همین بار. جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 127 تاريخ : يکشنبه 2 مرداد 1401 ساعت: 18:01